جدول جو
جدول جو

معنی مایل شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مایل شدن
(کَ دَ)
کیپانیدن. (ناظم الاطباء). رغبت کردن. میل کردن: به غیر او مایل نمی شوم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315) ، کج گردیدن. خمیده شدن:
در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت
و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل.
حافظ.
مایل شدن از چیزی، منحرف شدن از تعادلی که قبلاً وجود داشت، همسطحی با آن چیز را از دست دادن:
چنان دو کفۀ سیمین ترازو
که این کفه شود زان کفه مایل.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
مایل شدن
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)
فرهنگ لغت هوشیار
مایل شدن
خواهان شدن، طالب شدن، خواستار شدن، طالب شدن، شایق شدن، مشتاق شدن، علاقه مند شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُوَ غَ)
مطیعشدن. تسلیم شدن. منقاد گشتن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شُدَ)
زائل شدن. برطرف شدن. دورشدن: سلو، زائل شدن اندوه عشق. (تاج المصادر) (دهار) : پس در این باب نامه توان نبشت چنانکه بدگمانی آلتونتاش زایل شود. (تاریخ بیهقی). چون از خلیفه این بشنودم عقل از من زایل شد. (تاریخ بیهقی).
چون علت زایل شد و بگشاد زبانم
مانند معصفر شد رخسار مزعفر.
ناصرخسرو.
خلل از ملک چون شود زایل
جز به رای وزیر و تیغ امیر.
ناصرخسرو.
دارو سبب درد شد اینجا چه امید است
زایل شدن عارضه و صحت بیمار.
(از کلیله و دمنه).
گرچه بیدل رنگ آتش خانه، از ما ریختند
از جبینم چون شود داغ فنا زایل نشد.
میرزا بیدل (از آنندراج).
، بسرآمدن. بپایان رسیدن: و این وقت سال سی ویکم بود از هجرت، ملک پارسیان زایل شد و اسلام قوت گرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112).
بزرگی از او دان و منت شناس
که زایل شود نعمت ناسپاس.
سعدی (بوستان).
، فانی شدن. (ناظم الاطباء) :
نور این خورشید اگر زایل شود
نورآن خورشید جاویدان بود.
عطار.
زایل شود هرآنچه بکلی کمال یافت
عمرم زوال یافت کمالی نیافته.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نایل شدن
تصویر نایل شدن
به کام رسیدن کامیاب گشتن بمقصودرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایل شدن
تصویر ایل شدن
ترکی پارسی فرمان بردن گردن نهادن مطیع شدن تسلیم شدن منقار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمایل شدن
تصویر متمایل شدن
گراینیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حایل شدن
تصویر حایل شدن
فاصله شدن مانع اتصال شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایل شدن
تصویر زایل شدن
برطرف شدن، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایل شدن
تصویر نایل شدن
((~. شُ دَ))
رسیدن، به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
میل کردن، رغبت یافتن، خواهان شدن، مایل گشتن، علاقه مند شدن، گرایش یافتن، جهت گیری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واسطه شدن، حایل گشتن، فاصله شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
التّمويل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
Finance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
financer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
financiar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
資金を提供する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
financiar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
finansować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
финансировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
фінансувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
مالی مدد دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
การเงิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
לממן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
融资
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
finanzieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
kufadhili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
자금을 지원하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
finanse etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
membiayai
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
financieren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
वित्तीय करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
finanziare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
অর্থায়ন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی